معرفی سه وبلاگی که قراره سال 96 بخونم

ساخت وبلاگ
هر چقدر هم بهانه ی کار و مشکلات مالی و مشغله های مالی رو داشته باشیم باز هم راه  گریزی از تفریحاتی که ذهن رو باز میکنه نیست. حتی اگه مدت زیادی سرگرم بزم های شبانه و شب نشینی های قبل از عروسی دوستان و عرق و ورق و زرورق بشیم باز یکنواختی و بیهودگی(بار منفی فوق العاده زیادی در برابر افسردگی داره) در کمینه. من به شخصه اینطوری ام و همیشه خواندن وبلاگ ها و کتاب های با کیفیت ذهنمو جلا میده منتها برا سال96 میخوام چند وبلاگ رو هدفمند انتخاب کنم:
"وقتی نیچه گریست" رو که سرچ میکردم با وبلاگ دکتر میناخانی آشنا شدم و  انتخاب میکنم برا شناخت بیشتر خودم. یادمون باشه که همه ی ماها قورباغه های زنده ای هستیم که آرام آرام در آب پخته میشیم و اکثرمون دقیق نمیشیم به این موضوع. فرانسوی ها  قورباغه میخورن و برا اینکه خوشمزه بشه قورباغه رو زنده زنده می پزن. بدین صورت که دمای آب رو به تدریج زیاد میکنن و ظاهرا قورباغه متوجه نمیشه و دردی هم حس نمیکنه. اوایل سال 97،  ما برآیند همین کتاب ها،وبلاگ ها، روابط ها و تلاش هایی میشیم که در طول سال 96 داریم. اگه این مفهوم رو همیشه در سطح آگاهی مون نگه داریم جلو افتادیم. "ماژیک هایی که تمام می شوند…" پست زیبایی بود که می تونه خیلی ها رو امیدوار کنه که میشه در ایران زندگی کرد و من که  احساس کردم اون دختر 13 ساله همون نیچه ای است که در رمان دکتر یالوم گریست. همانطور که یکی از بازدید کنندگان در کامنت ها به مفهوم انتقال(سرچ کنید) اشاره کردن.
کلا تو این پست میخوام سه تا وبلاگ رو معرفی کنم. یکی رو که گفتم و با هدفش. دو تای دیگه یه هدف مشابه دارن. من کلن وحشتناک سریع میخونم. گاهی اوقات به راحتی حدس میزنم که چند خطی که در ادامه قراره بخونم زائده و می پرم یا تکراریه و میپرم و نگاه نمیکنم. درست مث وقتی که ماشین روبرویی نوربالا میده و چشماتون رو درویش میکنید به نوعی.  به پیشنهاد فریبا امسال اهسته خوندن رو.. منتها قانع نشدم من!
ارانیکو رو انتخاب کردم دیروز. قسمت مقالات و تحلیلش برا من خوبه. کلا وقتی با واژگانی نظیر رکود، نقدینگی، ارزش افزوده و.. مواجه میشم هنگ میکنم. علاوه بر اون هدف آهسته خونی، شم اقتصادی هم..
وبلاگ آقای مشیرفر هم به نظرم برا آهسته خوانی مناسبه. "چرا باید از لزوم آموزش عالی در ایران «تمام قد» دفاع کرد؟" رو مجبور شدم آهسته بخونم و دو دور خوندم تا به برداشتی که در ادامه میارم رسیدم که ممکنه درست باشه یا نباشه:
یاد کتاب"استاد عشق" که در مورد پرفسور حسابی هست افتادم. پرفسور احساس نیاز کرد برا تربیت تکنسین و مهندس و با وزیر فلان یعنی اقای حکمت صحبت کرد و حکمت  با اعلم صحبت کرد و رد شد و شرایطی فراهم شد تا پرفسور بره با رضاخان و چکمه هایش بحرفه و رضا خان و فرمایش همایونی اش و تاسیس دانشگاه تهران که قدیمی های وبلاگ تنفر منو از..خوب بود؟ کار پرفسور درست بود؟ نیاز بود؟ پرفسور میخواست الان به این وضع اسفناک در جامعه آکادمیک برسیم؟
از اون طرف تاسیس دانشگاه آزاد و..(10 سال بعد یکی میاد این دو نقطه رو کامل میکنه) خوب بوووود؟ درست بوووود؟ نیاز بوووود؟
البت تداعی بود نه برداشت و  فک کنم بار سوم هم باس بخونم تا بله رو بگیرم متن سنگینه وقار داره و عشوه.
مدیریت زمان و مهندسی مکانیک...
ما را در سایت مدیریت زمان و مهندسی مکانیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cnovin210 بازدید : 167 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1396 ساعت: 1:56